loading...
پاتوق زیست شناسان
gunash بازدید : 23 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (2)

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم

gunash بازدید : 12 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

چندتا از مهم ترین دست آوردهای دانشگاه :

- اس ام اس دادن بدون نگاه کردن به موبایل ..

- خوابیدن در حالت نگاه کردن به کتاب ..

- کار گروهی در هنگام امتحان ..

- حرف زدن بدون تکون خوردن لب ..

- حضور در زمان غیبت .. =))

gunash بازدید : 13 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (3)
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه

 

یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.

مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.

مرد جوان: منو محکم بگیر.

زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر

خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت

باساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز

موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری

درگذشت. مرد جوان ازخالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون

اینکه زن جوان را مطلع کند باترفندی کلاه کاسکت را بر سر او

گذاشت و خواست تا برای آخرین باردوستت دارم را از زبان او

بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

دمی می آیدو بازدمی میرود.اما زندگی غیر از این است و ارزش آن

در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.شاد بودن، تنها

انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 141
  • کل نظرات : 699
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 30
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 124
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 130
  • بازدید ماه : 210
  • بازدید سال : 478
  • بازدید کلی : 66,990