loading...
پاتوق زیست شناسان
gunash بازدید : 12 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (3)
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه

 

یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.

مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.

مرد جوان: منو محکم بگیر.

زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر

خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت

باساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز

موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری

درگذشت. مرد جوان ازخالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون

اینکه زن جوان را مطلع کند باترفندی کلاه کاسکت را بر سر او

گذاشت و خواست تا برای آخرین باردوستت دارم را از زبان او

بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

دمی می آیدو بازدمی میرود.اما زندگی غیر از این است و ارزش آن

در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.شاد بودن، تنها

انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت .

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط مبینا در تاریخ 1392/11/17 و 22:58 دقیقه ارسال شده است

گونش تشکرلر

این نظر توسط عشق در تاریخ 1392/10/22 و 11:23 دقیقه ارسال شده است

شکلکشکلک

این نظر توسط & در تاریخ 1392/10/07 و 23:37 دقیقه ارسال شده است

قشنگ بود دمت گرم خصوصا اون تیکه آخرش"شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت"


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 141
  • کل نظرات : 699
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 30
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 104
  • بازدید سال : 372
  • بازدید کلی : 66,884