نديدم من شبي همچون شب يلدايي چشمت
منم تنها غريق اندر شب يلدايي چشمت
تو رفتي و ببستي چشم بر اشك روان من
شدم چون مشعلي گم در شب يلدايي چشمت
از آن دم كه سفر كردي از اين كوي و از اين برزن
زار مي گريم به ياد آن شب يلدايي چشمت
زهجران تو هيهات ار دمي آسوده بنشينم
ز هر آتشكده خواهم شب يلدايي چشمت
دليل زندگي من اميد وصل زلف توست
اما نمي گيرد سراغ از من شب يلدايي چشمت
شب يلدا اگرچه نقل هر مجلس شده امشب
اما نديدم من شبي همچون شب يلدايي چشمت