عید فطر آمد و گفتند در این عید روزه گرفتن گنه است
وندر این روز ببخشند گنه غمگین نشستن گنه است
مردم از شوق صورت شهر چراغان کردند
نیک گفتند که عیب دگران فاش گفتن گنه است
بگذار بگویم که حساب من از این مردم جداست
در مذهب من دور از تو خنده کردن گنه است
در مذهب من کفاره غم هجران است
دمی از این غصه شکوه کردن گنه است
گر زگیسوی تو تاری دست باد افتاده است
دل و دین بر ره این باد ننهادن گنه است
حالیا عید است برخیز و دعای وصل کن
که دست از وصل یار شستن گنه است